از تاریخ کاربرد این اصطلاح در ادبیات علوم انسانی اطلاعات دقیقی در دست نیست . اما تا قبل از ورود آن به مدیریت در شاخه های مختلف علمی از جمله در علوم فنی ( با نگرش بهبود و ارتقاء در سیستم ها ) بسط و گسترش یافت . کاربرد آن در علوم انسانی با بکارگیری مفاهیم قدرت و اختیار همراه و هماهنگ شد . در اواخر سالهای 1690 و اوایل 1710 این مفهوم از قدرت برای مدیران صنایع مورد تردید واقع گردید. بویژه با توسعه مکاتب "اثبات گرایی" و "تجربه گرایی"، که به مفهوم قدرت انسان اهمیت کمی می دادند .در این نگرش بواسطه تصور ثبات و قابل پیش بینی بودن طبیعت ، انسان نیز موجودی ناتوان و مقهور سرنوشت معرفی گردید . توسعه این مکاتب با تغییر مفهوم انسان از عنصر "فعال" به یک شی "منفعل" همراه بود . از این دوره زمانی بعنوان عصر ماشین یاد می شود . برای کسانی که نگرش مکانیکی داشتند ، عبارت توانمندی بعنوان امری بی اهمیت و بی دلیل مورد توجه قرار می گرفت . بطور کلی عصر ماشین بدنبال انقلاب صنعتی پدید آمد ، زمانیکه افراد با اجزاء ماشین صنعتی برابر فرض می شدند . در این دوران توانمندسازی ، مفهومی قابل درک نبود و توجه به مکانیزه بودن کار ، باعث انسان زدایی افراد از کار می گردید و در اولویت امور قرار داشت .) بلانچارد،1996 ،11 )